اصطلاح موردنظر خود را اینجا بیابید...
oxford Idioms and Phrasal verbs (181-190)
تصمیم گرفتن/بعد از کلی فکر کردن تصمیم نهایی را گرفتن
Definition: decide
Ex: I do not think before I make up my mind.
من قبل از تصمیم گرفتن فکر نمی کنم.
تمرین: من فکرامو کردم و فکر میکنم بعد از همه این حرفا باید از اینجا بریم.
درست فکر کردن/منطقی بودن
Definition: (often used in the negative) think in a clear and logical way.
Ex: I am not good at thinking straight in stressful situations.
من در موقعیت های پر استرس نمی تونم درست فکر کنم.
تمرین: من خیلی خسته ام نمی تونم درست فکر کنم.
سبک سنگین کردن چیزی/ تمام خطرات کاری را درنظر گرفتن/ دل دل کردن
Definition: think very carefully about sth or before doing sth because you know about the possible dangers and problems.
Ex: I always think twice before lending people money.
من همیشه قبل از پول قرض دادن به آدما دل دل میکنم. ( همه جوانب و در نظر میگیرم)
تمرین: شما باید قبل از ول کردن کارت همه جوانب رو در نظر بگیری.
به گذشته فکر کردن
Definition: think about things that happened in the past
Ex: I sometimes think back to my time at primary school.
من گاهی اوقات به روزهای گذشته خودم در مدرسه ابتدایی فکر میکنم
تمرین: به گذشته فکر کن، به شب شانزدهم ژولای
معنی چیزی را درک کردن/ به درستی معنای چیزی را فهمیدن
Definition: fully understand and remember what you hear ,see, or read.
Ex: I know it is a lot to take in, so let me know if you have any questions.
می دونم که درک این مطلب برات سخت هستش، پس اگه سوالی داری بهم بگو.
تمرین: من نمی تونستم همه جزییات رو بفهمم.
ذاتا استعداد کاری را داشتن/ آدم کاری بودن
Definition: be naturally good at doing calculations,remembering facts, etc.
Ex: I haven't got a good head for figures.
من مخم به عدد و رقم نمی کشه.
تمرین: جین ذهن خوبی داره برای مسیر یابی، و هرگز گم نمی شه.
پریدن از ذهن/انجام کاری رو فراموش کردن
Definition: if sth slips your mind ,you forget it, or forget to do it.
Ex: I am afraid it has slipped my mind.
شرمنده، یادم رفت.
تمرین: قرار بود بهش تلفن کنم و به کل یادم رفت.
کاملا بر چیزی واقف بودن / مثل کف دست خود چیزی را شناختن
Definition: INF know a place very well.
Ex: she knows London like the back of her hand.
لندن رو مثل کف دستش می شناسه.
تمرین: من این کتاب رو چندین مرتبه خوندم، همه رو فوت آبم.
قلق چیزی را به دست آوردن
Definition: INF learn or begin to understand how to do sth.
Ex: I know it's a little tricky getting the hang of the machine, but just keep practicing and you'll get it.
می دونم که بدست اوردن قلق اون دستگاه یکم مهارت میخواد، اما به تمرین ادامه بده و از پسش بر خواهی آمد.
تمرین: داره شگرد کار کردن اون کامپوتر دستم میاد.
به کار خود مسلط بودن / بدونی داری چکار میکنی
Definition: INF have experience in doing sth and understand it fully.
Ex: You really shouldn't be handling those power tools unless you know what you're doing.
واقعا نباید با اون ابزارهای برقی کار کنی مگه این که بهشون مسلط باشی.
تمرین: می دونه داره چکار میکنه ( در کارش خودش استاد هستش)
پاسخ تمارین
1- I have made up my mind and I think we should move after all.
2- I am so tired I can not think straight.
3- you should think twice before quitting your job.
4- think back to the night of January 16.
5- I was not able to take every detail in.
6- Jane has a good head for directions and never gets lost
7- I was supposed to call her this morning and it slipped totally my mind.
8- I've read this book so many times, I know it like the back of my hand.
9- I'm starting to get the hang of how this computer works.
10- he knows what he is doing.
برای ورود به آزمون و ویدیو مربوطه به این درس کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق